نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

 

9. محبوبين و محبّين، مجذوب سالک، و سالک مجذوب

متن:

و هذا حالُ المحبوبينَ لا حالُ المحبّينَ، فإنَّ اِنجذابَهم إِنَّما هو بعدَ السلوکِ و المُجاهِدَةِ. وَ سَنَذکُرها في موضِعها.

ترجمه:

اين که گفته شد، مربوط به حال « محبوبان » است، نه « محبّان ». که انجذاب و کشش محبّان، پس از سلوک و مجاهده حاصل آيد، که آن را به جاي خود بيان خواهيم داشت.

شرح:

اگر چه در عرفان و تصوّف بررياضت و مجاهده تأکيد شده است، امّا همان گونه که گفته شد کوشش انسان بدون جذبه و کشش الهي فايده و نتيجه اي ندارد. اما از طرفي، اگر جذبه اي حاصل آيد بسا که نيازي به کوشش نباشد و بر اين اساس است که عرفا به دو دسته تقسيم مي شوند: سالکان و مجذوبان. به تعبير ديگر: محبّان و محبوبان. طريق سالک را « ترّقي » مي نامند، چون سير از پايين به بالا صورت مي پذيرد، امّا طريق مجذوب را « تدلّي » گويند، زيرا در اين جا تقرّب بدون طي مراتب و درجات حاصل مي شود.
در حقيقت سالک، به دلالت آثار و اسما و صفات، به ذات حق معرفت مي يابد، در صورتي که مجذوب، با عنايت و جذبه ي حق، از ذات به صفات و اسما و آثار پي مي برد. به بيان ديگر « سالک مجذوب » با رياضت و مجاهده، پس از طي مراحل و مراتب به حق مي رسد، امّا « مجذوب سالک » به عنايت الهي در اوّل قدم به حق مي رسد بي زحمت مجاهده و رياضت:

خوشا مستي که هوشيار از حرم خيزد، از آن غافل *** که بود اندر ميان راهي، و اندر راه، منزل ها

سپس سير و سفر را از حق به خلق آغاز مي کند. در حقيقت براي اوّلي وصول، آخر کار است، اما براي دومي وصول، آغاز کار است. البته بايد توجه داشت که در مورد سالکان مجذوب هم، عنايت حق و توفيق الهي نقش اساسي را دارد. چه، بدون « توفيق » هيچ عملي ممکن نيست. اما در محبوبان يعني مجذوبان، عنايت و جذبه اصل است و طي مراتب لازم نيست، ولي در محبّان و سالکان، وصول، موقوف است به طي مراتب و سير در مراحل و مقامات، اگر چه خود اين سير و ترقي باز هم محصول و نتيجه ي عنايت و توفيق الهي است.
مجذوب يک باره به مقصد مي رسد، اما سالک با توفيقي از حق قدمي بر مي دارد و با هر قدمي مشمول عنايت و توفيق برتري مي شود و با هر توفيقي گامي به پيش مي گذارد و هم چنين تا آخر. پس در سالک عنايت، محصول « عمل »، و عمل مولود « عنايت » است، چنان که نبيّ اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: « مَن عَملِ بِما عَلِمَ وَرَثَهُ اللهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم؛ (1) هر که به آنچه مي داند عمل کند خداوند علم چيزي را که نمي داند به او مي بخشد ». به هر حال، در هر دو مورد، کارساز اصلي، جذبه و عنايت حق است.
مولوي در اين باره مي گويد:

ذرّه اي سايه ي عنايت بهتر است *** از هزاران کوشش طاعت پرست
زآن که شيطان خشت طاعت بر کند *** گر دو صد خشت است خود را ره کند
با عنايت او ندارد زهره اي *** تا بسازد خويشتن را بهره اي
سرّ « موتوا قبل موت » اين بود *** کز پس مردن غنيمت ها رسد
غير مردن هيچ فرهنگي دگر *** درنگيرد با خدا اي حيله گر
يک عنايت به ز صد گون اجتهاد *** جهد را خوف است از صد گون فساد
و آن عنايت هست موقوف ممات *** تجربه کردند اين ره را ثقات
بلکه مرگش بي عنايت نيز نيست *** بي عنايت هان و هان جايي مايست

از اين گروه که مشمول عنايت و جذبه ي حق اند؛ در لسان قرآن، با عنوان « مخلصين » تعبير شده است آنان از اغواي شيطان مصون و محفوظند. (2)
اين کار از آن جهت است که بنابر بعضي تعبيرات شطحي عرفا، شيطان عاشق غيوري است که پس از آن که بر اساس غيرت عشق، فرمان سجده به آدم را، اطاعت نکرد، همانند حاجبي سر بر آستان حق دارد تا از ورود اغيار جلوگيري کند، که به قول عراقي:

همه شب نهاده ام سر چون سگان بر آستانت *** که رقيب در نيايد بهانه ي گدايي

اما آن جا که گزينش و خواست و اراده ي معشوق در کار باشد، ناچار بايد تسليم شود و ممانعت نکند! به همين دليل مجذوبان و برگزيدگان از آسيب و اغواي شيطان در امانند.

10. وجد، وجود، وجدان و تواجد

متن:

و باقِي اصطلاحاتِهِم کالوجدانِ و الوجدِ و الوجودِ و الشّهودِ و العيانِ و المکاشفَةِ و التّلوينِ و التّمکينِ و امثالِ ذلکَ ممّا هيَ مشهورةٌ و مسطورةٌ فيِ الکتبِ، لشهرتها و العلم بها بأدني ملاحظةٍ، تَرَکتُ ذکرَها خوفاً من التّطويلِ، و الحمدُ للهِ الجليلِ الجميلِ.

ترجمه:

به اصطلاحات معروف و مشهور ديگرشان از قبيل: وجدان، وجد، وجود، شهود، عيان، مکاشفه، تلوين و تمکين و امثال اين ها، که در کتب مفصّل قوم مسطور و مذکورند، و با کمترين ملاحظه و تأمّلي، آشکار و معلوم اند متعرّض نشديم، تا سخن بيش از حد به طول نينجامد و حمد ستايش پروردگاري را سزد که بزرگوار و زيباست.

شرح:

ابن عربي مي نويسد:
تواجد، استدعا و خواستاري حالت وجد است، و گفته اند: اظهار حالت وجد است، بدون داشتن آن حالت.
وجد، آن احوال است که بر قلب برخورد نموده، و آن را از شهودش غايب مي سازد. وجود، وجدان حق است در وجد. (3)
در مِصباح الهداية اين اصطلاحات چنين تعريف شده اند:
مراد از وجد واردي است که از حق تعالي بر دل آيد و باطن را از هيئت خود بگرداند... صاحب وجد کسي بود که هنوز از حجاب صفات نفساني بيرون نيامده باشد، و به وجود خود از وجود حق محجوب باشد. و گاه فرجه اي در حجاب وجود او پديد آيد، و از آن جا پرتوي از نور وجود حق بر او تابد و آن را دريابد و بعد از آن ديگر باره حجاب منطبق گردد و موجود مفقود شود.

تواجد

هم چنان که وجد مقّدمه ي وجود است، تواجد نيز مقدمه ي وجد مي باشد و معناي تواجد، استدعا و جلب وجد است به طريق تذکّر يا تفکّر يا تشبّه به اهل وجد در حرکات و سکنات به دلالت صدق. هر چند تواجد صورتاً تکلّف است و تکلّف مخالف صدق، ليکن چون نيّت متواجد در صورت تواجد، توجه کلّي است از براي قبول امداد فيض رحماني منافي صدق نباشد. تواجد وصف اهل هدايت است، وجد حال اهل سلوک، و وجود حال اهل وصول.
مراد از وجود آن است که وجود واجد در غلبه نور شهود موجود، غايب و ناچيز گردد. ذوالنّون گفته است: « الوجود بالموجود قائم و الوجد بالواجد قائم ». بيان اين سخن آن است که صاحب وجد هنوز از وجود خود فاني نشده باشد، پس واجد او بوده و وجد به وي قائم باشد و صاحب وجود از وجود خود به کلي فاني شده باشد و به وجود موجود يعني حق تعالي قائم و باقي باشد. پس صاحب وجود نه ذات واجد باشد يعني ذات بنده، بلکه ذات موجود باشد؛ يعني خداوند تعالي و وجود به وي قائم باشد. وجد مقدّمه وجود است چه هر وجدي در فتح قلعه وجود بشري تيري است از عالم جذبه الهي تا چون قلعه ي وجود تسليم شود وجد، وجود گردد. پس نهايت وجد بدايت وجود است. (4)

11. شهود و عيان و مکاشفه

شهود، رؤيت حق است بالحق (5) و مکاشفه، نوعي حضور است که با بيان، قابل توصيف نباشد. (6) مکاشفه و مشاهده، از لحاظ معنا متقارند؛ با اين تفاوت که کشف، اتمّ از شهود است. بعضي گويند: مکاشفت تفرّد روح است، به مطالعه ي مغيبات در حال تجرّد از غواشي بدن. (7) هجويري گويد:
حقيقت مشاهدت بر دو گونه باشد: يکي از صحّت يقين و ديگر از غلبه ي محبّت، که چون دوست اندر محل محبّت به درجه اي رسيد که کلّيت وي همه حديث دوست گردد، جز او را نبيند... شبلي گويد: ما رَأيتُ شيئاً قِطٌ إلّا الله... آن که شناسد با غير نيارامد، و آن که دوست دارد، غير نبيند. (8)

12. تلوين و تمکين

ابن عربي مي گويد:
تلوين عبارت است از: تنقّل بنده در احوالش، و اين مقام در نظر اکثر عرفا مقام ناقصي است ولي از نظر ما اکمل مقامات است و حال بنده در اين مقام حال اين فرموده ي الهي است که: ( كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ) (9).
تمکين از نظر ما عبارت است از تمکّن در تلوين و برخي گفته اند: تمکين حال اهل وصول است. (10)
در مصباح الهدايه اين دو اصلاح را مطابق نظر اکثر عرفا چنين تفسير نموده است:
تمکين عبارت است از دوام کشف حقيقت به سبب استقرار قلب در محل قرب و تلوين اشارت است به تقلّب قلب ميان کشف و احتجاب، به سبب تناوب و تعاقب غيبت صفات نفس و ظهور آن، و مادام تا شخص از حد صفات نفس عبور نکرده و به عالم صفات قلب نرسيده باشد او را صاحب تلوين نگويند، چه تلوين به جهت تعاقب احوالي مختلفه باشد، در حالي که مقيّد صفات نفس را صاحب حال نمي توان خواند. پس تلوين مخصوص ارباب قلوب مي باشد که هنوز از عالم صفات تجاوز نکرده اند، زيرا صفات متعدّدند و تلوين جايي تواند بود که تعدّدي باشد و ارباب کشف ذات از حد تلوين گذشته، به مقام تمکين رسيده اند، براي اين که در ذات به جهت وحدت تغيير صوت نبندد. خلاص از تلوين مخصوص کسي است که دل او از مقام قلبي به مقام روحي عروج کند و از تحت تصرّفات متعدّد بيرون آمده در مقام قرب ذات متمکّن گردد. (11)
بايد توجه داشت که احياناً تعبير عرفا از يک حقيقت، مختلف بوده و نيز تفسير آنان گاهي نسبت به يک اصطلاح متفاوت است و اين به دلايلي است، از جمله اين که هر کسي نسبت به مقام و مرتبه خود سخن مي گويد، و چون مقامات متفاوتند، تعابير و تفسيرها هم متفاوت خواهند بود.

سخن ها چون به وفق منزل افتاد *** در افهام خلايق مشکل افتاد

پي‌نوشت‌ها:

1. بحارالانوار، ج 40، ص 128.
2. حجر، آيه ي 40 و ص، آيه ي 82 – 83.
3. مجموعه ي رسائل، ج 2 و اصطلاح الصّوفيّه، ص 5.
4. مصباح الهداية، باب 4، ص 133 به بعد.
5. جرجاني، التّعريفات.
6. جرجاني، التّعريفات.
7. مصباح الهداية، ص 134.
8. کشف المحجوب ( چاپ ژوکوفسکي )، ص 427 – 432.
9. الرحمن، آيه ي 29: هر روزه او در شأني و کاري است.
10. اصطلاح الصّوفيّه، رسائل ابن عربي، ج 2، ص 10.
11. مصباح الهداية، باب 4.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم